لینک‌های قابل دسترسی

خبر تازه
پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳ کابل ۰۸:۱۲

قصۀ زندگی انیس، بیانگر همت والای یک زن


چرخش روزگار دشوار، دستان یک معلم را به انجام کارهای شاقه می‌کشاند.

انیس مادر شش فرزند است پنج دختر و یک پسر...

دست ما را می‌گیرد و میبرد بسوی زندگی که ناگفته هایی بسیار دارد.

ناگفته هایی از دردها و دشواری های روزگار:...

"فرزندانم بسیار خورد بودند که شوهرم را از دست دادم یک پسر دارم شش ساله است به یک معلم بودن نمیشد مجبور یک روز کارخانه یک روز کار یگان جای دیگه مانند رختشویی می‌کردم. چطور می‌کردم دگه اولادها را، معلمی از پیشم رفت وظیفه از پیشم رفت اگر وظیفه می‌رفتم چطور می‌شد اولادها و خشویم؟ مجبور شدم کارهای شاقه را آغاز کردم."

تا چند روز پیش تنها یک معلم بود انگشتانش برای ده‌ها شاگرد مکتب می‌نوشت؛ اما امروز با بزرگ شدن فرزندانش می‌گوید مجبور است بسیار کار کند و برای آینده بهتر کودکانش در بدل پول، یا رختشویی می‌کند و یا هم رخت دوزی.

وی می‌گوید با حقوقی که به دست می آورد، نیازهای خانه اش را فراهم می‌سازد:

"بسیار مشکل است، زمانیکه یک وظیفه مقدس داشته باشی تحصیل داشته باشی و آخر بروی کارهای شاقه انجام بدهی، بسیار مشکل است. مجبوریت بود دیگه."

این مادر شب‌ها تا دمیدن طلوع آفتاب و رفتن بسوی مکتب، لحاف دوزی می‌کند.

من در مورد مکتبی که وی در آنجا معلم است پرسیدم برایم گفت: نمی‌خواهد شاگردان و همکارانش در مورد وی بدانند و تنها این همه تلاش‌ها و انجام کارهای شاقه را پشت هزار بغض در گلویش پنهان می‌دارد.

وی افزود:

"متوجه اولادها هستم. تلاش می ورزم که اولادهایم را تربیه خوب کنم مکتب می‌روند. نمی‌خواهم روی سرک بگردند می‌خواهم اولادهایم را درست تربیه کنم حتا اگر برایم هر اندازه زحمت باشد."

خانه انیس کرایی است، یک خانه متروک در گوشه‌یی از کابل و زمینش نمناک.

می‌گوید سالها پیش که شوهرش را شبانگاه از منزلش بردند و تا کنون از وی خبری نیست، روحیه اش را از دست داده بود؛ اما روی پاها ایستاد و برای فرزندانش هم پدر شد و هم مادر...

میگوید آرزو دارد یگانه پسرش در آینده انجنیر باشد زیرا او درد بی خانه مانی را دیده است.

اکنون شب و روز عید است این مادر برای دیگران رخت می دوزد؛ اما برای فرزندانش خودش هیچ.

می‌گوید با پول خیاطی تنها کرایه خانه را باید بپردازد و کمی نیازهای فرزندانش را فراهم سازد.

این مادر تنها می‌داند که روزهای عید فرا رسیده است؛ اما برای دیگران رخت عیدی می دوزد تا برای گذراندن شب روز زندگی فرزندانش، کرایه خانه گرد بیاورد.

وی گفت:

"غم اولادها را چه بخورم؟ از عید خبر نیستم. همانقدر می‌شود که زندگی بخور و نمیر است که نمی‌توانم برای شان آنقدر که اولاد نیاز دارد آماده سازم. تنها قلم و کتابچه شان را میتوانم فراهم کنم."

اینجا افغانستان است کشوری که سالها مردمانش نبرد و فقر و مهاجرت را تجربه کرده‌اند.

شاید مادران زیادی در این سرزمین هستند که مانند خانم انیس برای فرزندان شان چون تکیه گاهی باشند؛ اما این مادر می‌گوید تحصیل و آموخته هایش را قربانی آرزوهای فرزندانش کرده و هرگز نخواسته است فرزندانش را برای انجام کارهای شاقه به جاده ها بفرستد.

انیس دیگر خوب فراز و نشیب‌های زندگی را آزموده است و از زندگی قصه‌های بسیار دارد.

در کنار فرزندانش، برای مادر همسرش یک تکیه گاه است.

"یک خشویم است بیچاره، چاره نیست موسفید است، مجبور هستم برایش یک چیزی کنم، او هم یک مادر است اگر درست نتوانستم حداقل کمی خدمتش را می‌کنم."

در سفره این مادر تنها چند توته نان را دیدم و در آشپزخانه اش برای فرزندانش ماش پلو.

می‌گوید همسایه هایش مردمان ثروتمند هستند و باور دارد که آنان سفره عیدی رنگین برای عید تهیه کرده‌اند؛ اما انیس به داشتن چنین زندگی به گفته خودش که با آبله کف دست یافته است، افتخار می‌کند و با لبخند برای ما می‌گوید به آینده فرزندانش امیدوار است و هرگز چشم به سفره و دست دیگران ندوخته است:

"برای اولادهایم مثال می‌دهم، میگویم آینده تان انشاالله خوب است برایشان قصه و داستان میگویم، اگر میگویند که مردم خوشی دارند، اما من میگویم خدا مهربان است و آینده تان بهتر خواهد بود. پیام من برای مادران همین است کهنگذارند اولادهای شان در روی جاده ها بزرگ شوند و تربیه شان خراب شود."

قصه زندگی این مادر را می‌شود سرنوشت زندگی برشمرد، زندگی با تمام معنا از جنس همت والای یک زن.

پیام خانم انیس برای دیگر مادران این است که از فرزندان شان برای به دست آوردن لقمه نانی در روی جاده‌ها استفاده ابزاری نکنند.

او از دیگر مادران نادار و سرپرست می‌خواهد تا همت شان را به کار برده و با پیشه یک حرفه مقدس در تربیه فرزندان شان کوشا باشند تا در آینده به جامعه کارا و خدمت گذار باشند.

گزارش: نظیفه محبوبی

XS
SM
MD
LG