اجمل با دوستانش به میله رفته و شب دوباره جور و تیار به خانه بر میگردد، اما صبح که از خواب بیدار میشود، چشمش را سیاهی گرفته و هیچ چیز را دیده نمیتواند. زمانیکه نزد داکتر مراجعه میکند، داکتر برایش میگوید که چشمت کاملاً بیناییاش از دست دادهاست.
اینکه چرا اجمل کور شد، اصل قصه چیست و بعداً چه اتفاق میافتد؟ این را در درامۀ بشنوید که عبدالنافع همت آنرا تهیه کردهاست.
Your browser doesn’t support HTML5