در خواب بودم که گوشی خواهرم زنگ خورد. وقتی جواب داد همکار رسانهیی شان با او به تماس شده بود و از فرط نگرانی صدایش میلرزید.
وقتی حرف شان تمام شد پرسیدم چه شده که لیمه با این عجله، در این وقت صبح تماس گرفته بود. خواهرم گفت:
مالک خانه لیمه او را با خانوادهاش از خانه بیرون میکند و فقط تا عصر فرصت داده است. برای اینکه فعلاً جا ندارند کمک خواست و قرار همین شد تا وقتیکه مشکل شان حل میشود به خانه ما بیایند.
در جریان روز بازار رفتم تا خریداری کرده برای آمدن مهمانهای ما آمادگی بگیرم. یکی از دکاندارهای افغان که دکان سبزیجات دارد و بیش از ۱۵ سال میشود که در پاکستان زندگی میکند برای اینکه آنها را از پاکستان اخراج میکند ناراحت بود. وی گفت من سالهاست از طریق همین دکان برای خانواده خود امرار معیشت میکنم.
ساعت ۵ عصر بود که دوست خواهرم با خانواده اش آمد. معلوم میشد چقدر بغض در گلو دارند، برای همین تا نشستند و احوالپرسی کردیم همه به گریه شدند. با دیدن حالت شان آنقدر ناراحت و دلتنگ شدم که فکر میکردم پرندهی در قفس سینه ام حبس شده و بال بال میزند.
فکر میکردم همهٔ آنها به شکل غیرقانونی زندگی میکردند اما وقتی قصه کرد گفت: خانواده هشت نفری هستند و فقط لیمه ویزه پاکستان را ندارد و برای همین یک نفر، قرارداد را با آنها لغو کرده و از خانه بیرون شان کردند.
با اینکه چندین بار درخواست ویزه را داده اما رد میشود. حالا مانده اند به اینکه چه تصمیم بگیرند و چه کار کنند.
همه جاهایکه قبلاً افغانها زیاد رفت و آمد داشتند خلوت شده است و هیچکس جرأت بیرون شدن از خانه را ندارند.
روزانه در گروپ فیسبوکِ مهاجرین افغان در پاکستان به دهها فامیل از فروش وسایل خانه و بازگشت شان به افغانستان خبر میدهند.
دختر خانم نظامی نوشته بود که اگر قرار باشد ویزه بگیرند ۷۰۰۰ دالر باید پرداخت کنند. وی قبلاً در دفتر ملل متحد مراجعه کرده اما هیچ همکاری تا حال با او صورت نگرفته است.
ثمینهحفیظی