لینک‌های قابل دسترسی

خبر تازه
پنجشنبه ۹ اسد ۱۴۰۴ کابل ۰۳:۰۲

روز جهانی دوستی؛ دوست خوب زندگی ما را رنگین می‌سازد


امروز۳۰ جولای، روز جهانی دوستی است.
امروز۳۰ جولای، روز جهانی دوستی است.

در سال ۲۰۱۱ سازمان ملل متحد به هدف گسترش دوستی میان مردم، کشورها و فرهنگ‌های گوناگون، ۳۰ جولای را "روز جهانی دوستی" نامگذاری کرد.

در افغانستان هرچند دهه ها جنگ، مهاجرت و فقر بر روابط دوستانه اشخاص تاثیر گذاشته، اما هنوز داشتن دوست خوب بین مردم، از اهمیت خاص برخوردار است.

دیاسِنگ انجان، شاعر سیک افغان، برای شماری از افغان‌ها نام و چهره ‌ای آشناست و بین نزدیکانش به یک دوست خوب معروف است. ب

این روزها خانه و محل کار او در دهلی نو، پناهگاهی برای بسیاری از افغان‌های مهاجر، به‌ ویژه فرهنگیان، به‌ شمار می‌رود.

دیا سنگ انجان، شاعر و نویسندۀ افغان مقیم هند
دیا سنگ انجان، شاعر و نویسندۀ افغان مقیم هند

نوشیدن یک پیاله چای سبز تلخ، شنیدن قصه‌ های شیرین و خاطرات دل‌ نشین او و صحبت از دوستی های عمیق، آرزوی همه کسانیست که او را دوست نزدیک خود می‌دانند.

رادیو آزادی در یک گفتگوی تیلفونی با دیا سنگ انجان از او درباره خاطرات و دوستی‌های شخصی و خانوادگی‌ اش پرسیده.

به‌ قول خودش، او تنها "بخشی اندکی از دریای بزرگ خاطرات دوستی‌ هایش را" با ما در میان گذاشته است.

در آغاز، داستان دوستی خانوادگی‌ شان با خانواده‌ رئیس معصوم خان را بازگو کرد؛ کسی که به‌ گفته‌ او، در گردیز مرکز ولایت پکتیا مالک یک شرکت خصوصی ترانسپورت بود.

«رئیس معصوم خان صاحب، اکثر مردم او را می‌شناسند، رئیس شرکت ترانسپورت «ولی‌بس» بود. ما با خانواده‌شان رفت‌ وآمد داشتیم، در شادی و غم شریک بودیم. اگر روز خاصی بود، چه ویساک باشد یا عید، دیوالی یا سال نو، ما به خانه‌ی هم می‌ رفتیم و مثل اعضای یک خانواده، غذاهای آماده‌ شده را با هم تقسیم می‌کردیم و می‌خوردیم.»

او همچنین داستان دوستی پدرش را با یکی از افراد در گردیز بازگو می‌کند؛ دوستی‌ای که فرزندان آن خانواده تا امروز نیز این رشته را زنده نگه‌ داشته‌ اند.

دوستی بود، رفاقت بود، او با پدرم دوست صمیمی بود


«نامش نسیم گل صاحب بود، خدا یادش را گرامی دارد. ما همیشه رفت‌وآمد داشتیم. این‌طور نبود که بگوییم این مسلمان است، آن هندواست یا سیک. این حرف‌ها در میان ما نبود. دوستی بود، رفاقت بود، او با پدرم دوست صمیمی بود. من هنوز هم به او "کاکا" می‌گویم. وقتی برادرم شهید شد، او نقش بزرگی در شناسایی و به مجازات رساندن قاتلش بازی کرد.»

دیاسِنگ انجان تنها در پکتیا نه، بلکه در کابل نیز خاطراتی شیرین از دوستی‌ها دارد جایی که به‌ گفته خودش مرکز فعالیت‌های فرهنگی و ادبی ‌اش بوده و همانند گردیز برایش دوست‌داشتنی ا‌ست و مدت زیادی را در آن‌جا زندگی کرده است.

«ما از گردیز کوچ کردیم و به کابل آمدیم، آن‌جا همسایه‌ای داشتیم به‌نام وحید که در صفوف دفاع انقلاب عسکر بود، بین ما محبت ایجاد شد، رفت‌وآمد داشتیم. گاهی ما به خانه‌شان می‌رفتیم و گاهی آن‌ها به خانه ما می‌آمدند. هر غذایی که آماده می‌شد، روی دسترخوان می‌گذاشتیم و باهم می‌خوردیم. ولی چیزهایی که مطابق عقاید دینی‌مان نبود، نه آن‌ها برای ما می‌گذاشتند و نه ما برای آن‌ها،در باقی موارد، همه باهم سر یک دسترخوان می‌نشستیم، روزهای جمعه یا ما مهمان‌شان بودیم یا آن‌ها مهمان ما می بودند.»

انجان می‌گوید که این دوستی‌ها و این خاطرات برایش بسیار شیرین و ارزشمند اند و تصمیم دارد آن‌ها را بنویسد

«رشته این خاطرات خیلی طولانی ا‌ست، و اگر زندگی و زمان یاری کند، تلاش می‌کنم آن‌ها را بنویسم. من بیشتر اوقات این قصه‌ها را برای فرزندانم تعریف می‌کنم تا بدانند ما چه روزگار زیبایی را پشت سر گذاشته‌ایم.»

XS
SM
MD
LG