قصّه گویی و قصّه خوانی، آهسته آهسته از زندهگی خانواده های در افغانستان رنگ باخته است.
قصّه گویی در خانواده های امروزی افغانستان، مبدّل شده است به نامی ناآشنا و خاطره آمیز.
شماری از خانواده ها می گویند در زندهگی امروز آنها دیگر قصّه گویی و قصّه خوانی جایی ندارد.
آنان می گویند که امروزه چیز های دیگر به وجود آمده اند که جای قصّه گویی را در زندهگی شان پُر کرده است.
شماری از این خانوادهها در مورد چنین گفتند:
« در سابق برق نبود. اریکین هم یک چیز دلگیر و خسته کننده بود. اریکین را روی صندلی می گذاشتند. مادر کلان و پدر کلان و عروس ها و نواسه ها. کسانی که در سابق درس خوانده بودند، شاهنامه را یاد داشتند و قصّه های دیگر را. نواسه ها را گرد خود جمع می کردند.
حالا علاقه مندی وجود ندارد. این به فرهنگ ما صدمه میزند.»
« کدام مضمون دیگر نبود. کلان خانواده مجبور بود قصّه کند. یا شاهنامه یا قصّه های دیگر. همه گوش می کردند. این چیزها باید در کتاب های مکتب بیاید و از طریق اطلاعات فرهنگ گفته شوند.»
در این حال، کارشناسان امور فرهنگی می گویند که قصّه گویی و قصّه خوانی در افغانستان پیشینه یی طولانی دارد. به گفته آنها، این فرهنگ از سال های سال به این سو، به صورتِ شفاهی رواج داشته است.
آنها می گویند که قصّه خوانی و قصّه گویی در فصل های خاصّ سال و در مکان های مشخص، یکی از ویژهگی های جامعهء سنتی افغانستان در سال های پیشین دانسته می شد.
حبیبالله رفیع، کارشناس فرهنگی در این باره میگوید:
« داستان های فلکلوری از هزاران سال به این طرف در بین مردم دنیا و خصوصاً مردم ما، رواج داشتند و بزرگان برای اطفال - خصوصاً در زمستانها- در دَور صندلی یا در قهوه خانه ها یا جا های گرم دیگر، قصّه می کردند. شب ها این قصّه ها دوام می کردند و گاهی شکل داستان دنباله دار را می گرفتند.»
به گفته آقای رفیع، قصّه گویی در خانوادهها یا به صورتِ نقلِ قصّه ها و افسانه ها برای کودکان بود و یا هم در شب نشینی های خاص صورت می گرفت.
در این حال، شماری دیگر از آگاهان به این باور اند که با آغاز جنگ های داخلی در افغانستان جنگ و سیاست جای فرهنگ قصه خوانی و قصه گویی را در کشور گرفته است.
همچنان مردم می گویند که با تحولات ده سال گذشته، تکنالوژی جدید مانند کمپیوتر و گیم در افغانستان سرازیر شده و این تکناولوژی همچنان سبب رنگ باختن قصه گویی شده است.
محمد حسین محمدی، داستان نویس و استاد پوهنتون:
« می توانم بگویم چند سال قبل جای پدر کلان ها و مادر کلان های قصّه گو را رادیو ها گرفته بودند که برای کلان ها خبر و تحلیل های سیاسی پخش می کردند و آنها را از قصّه گفتن برای کودکان شان باز می داشتند؛ امروزه رسانه های تصویری، خصوصاً تلویزیون. »
آقای محمدی می گوید که رسانه های امروزی دیگر فرصتی برای شنیدن قصّه ها و افسانه های قدیمی بر جا نمی گذارند.
وی همچنان از مکتوب نشدن قصّه های شفاهی به عنوان یکی از عواملِ کمرنگ شدن این فرهنگ قدیمی یاد می کند.
با این حال، آقای محمدی بر این نکته تاکید می کند که می توان با بهره جویی از ابزار های تکنالوژیک فرهنگِ قصّه خوانی را دوباره زنده کرد. او از روی دست گرفتن برنامه های خاصّ قصّه گویی در رسانهها یاد می کند.
آقای محمدی می گوید که قصّه ها و افسانه های فلکلوری باید در نصاب آموزشی گنجانیده شوند.
با توجه به این که قصّه خوانی و قصّه گویی بخشی از آیین های فرهنگی هر سر زمین دانسته می شود، از میان رفتنِ این آیین در افغانستان، این نگرانی را دامن می زند که آیا کودکان و نوجوانان فردا خواهند دانست که " شهرزاد" و "رستم و سهراب" و " امیر ارسلان نامدار و ملکه فرخ لقا" چه کسانی بوده اند و در گذشته فرهنگی آنها چه نقشی داشته اند یا نه؟
قصّه گویی در خانواده های امروزی افغانستان، مبدّل شده است به نامی ناآشنا و خاطره آمیز.
شماری از خانواده ها می گویند در زندهگی امروز آنها دیگر قصّه گویی و قصّه خوانی جایی ندارد.
آنان می گویند که امروزه چیز های دیگر به وجود آمده اند که جای قصّه گویی را در زندهگی شان پُر کرده است.
شماری از این خانوادهها در مورد چنین گفتند:
« در سابق برق نبود. اریکین هم یک چیز دلگیر و خسته کننده بود. اریکین را روی صندلی می گذاشتند. مادر کلان و پدر کلان و عروس ها و نواسه ها. کسانی که در سابق درس خوانده بودند، شاهنامه را یاد داشتند و قصّه های دیگر را. نواسه ها را گرد خود جمع می کردند.
حالا علاقه مندی وجود ندارد. این به فرهنگ ما صدمه میزند.»
« کدام مضمون دیگر نبود. کلان خانواده مجبور بود قصّه کند. یا شاهنامه یا قصّه های دیگر. همه گوش می کردند. این چیزها باید در کتاب های مکتب بیاید و از طریق اطلاعات فرهنگ گفته شوند.»
در این حال، کارشناسان امور فرهنگی می گویند که قصّه گویی و قصّه خوانی در افغانستان پیشینه یی طولانی دارد. به گفته آنها، این فرهنگ از سال های سال به این سو، به صورتِ شفاهی رواج داشته است.
آنها می گویند که قصّه خوانی و قصّه گویی در فصل های خاصّ سال و در مکان های مشخص، یکی از ویژهگی های جامعهء سنتی افغانستان در سال های پیشین دانسته می شد.
حبیبالله رفیع، کارشناس فرهنگی در این باره میگوید:
« داستان های فلکلوری از هزاران سال به این طرف در بین مردم دنیا و خصوصاً مردم ما، رواج داشتند و بزرگان برای اطفال - خصوصاً در زمستانها- در دَور صندلی یا در قهوه خانه ها یا جا های گرم دیگر، قصّه می کردند. شب ها این قصّه ها دوام می کردند و گاهی شکل داستان دنباله دار را می گرفتند.»
به گفته آقای رفیع، قصّه گویی در خانوادهها یا به صورتِ نقلِ قصّه ها و افسانه ها برای کودکان بود و یا هم در شب نشینی های خاص صورت می گرفت.
در این حال، شماری دیگر از آگاهان به این باور اند که با آغاز جنگ های داخلی در افغانستان جنگ و سیاست جای فرهنگ قصه خوانی و قصه گویی را در کشور گرفته است.
همچنان مردم می گویند که با تحولات ده سال گذشته، تکنالوژی جدید مانند کمپیوتر و گیم در افغانستان سرازیر شده و این تکناولوژی همچنان سبب رنگ باختن قصه گویی شده است.
محمد حسین محمدی، داستان نویس و استاد پوهنتون:
« می توانم بگویم چند سال قبل جای پدر کلان ها و مادر کلان های قصّه گو را رادیو ها گرفته بودند که برای کلان ها خبر و تحلیل های سیاسی پخش می کردند و آنها را از قصّه گفتن برای کودکان شان باز می داشتند؛ امروزه رسانه های تصویری، خصوصاً تلویزیون. »
آقای محمدی می گوید که رسانه های امروزی دیگر فرصتی برای شنیدن قصّه ها و افسانه های قدیمی بر جا نمی گذارند.
وی همچنان از مکتوب نشدن قصّه های شفاهی به عنوان یکی از عواملِ کمرنگ شدن این فرهنگ قدیمی یاد می کند.
با این حال، آقای محمدی بر این نکته تاکید می کند که می توان با بهره جویی از ابزار های تکنالوژیک فرهنگِ قصّه خوانی را دوباره زنده کرد. او از روی دست گرفتن برنامه های خاصّ قصّه گویی در رسانهها یاد می کند.
آقای محمدی می گوید که قصّه ها و افسانه های فلکلوری باید در نصاب آموزشی گنجانیده شوند.
با توجه به این که قصّه خوانی و قصّه گویی بخشی از آیین های فرهنگی هر سر زمین دانسته می شود، از میان رفتنِ این آیین در افغانستان، این نگرانی را دامن می زند که آیا کودکان و نوجوانان فردا خواهند دانست که " شهرزاد" و "رستم و سهراب" و " امیر ارسلان نامدار و ملکه فرخ لقا" چه کسانی بوده اند و در گذشته فرهنگی آنها چه نقشی داشته اند یا نه؟